People; The Missing Link of Iranian Cities


عکس: احمدرضا حکیمی‌نژاد

انسان؛ حلقه‌ی گمشده‌ی شهرهای ما


جستاری در مقوله‌ی پیدایش شهر مدرنِ صنعتی-خدماتی در ایران، ما را به بیش از یک قرن پيش بازمی‌گرداند؛ آن زمان که ايران در سير تحول تاريخی-اجتماعی خود و رکاب زدن در رسيدن به جهان "پساانقلابِ صنعتی" تلاش بی‌وقفه‌ای در واردات سياق غربیون می‌کرد؛ شاید بتوان خاستگاه شگل‌گیری شهر به معنای مدرن آن در ایران را در بطن انقلاب مشروطه جستجو کرد. آنچه که کمی بعدتر در دوران پهلوی اول عینیت یافت. پیش از این در دوران قاجار، وضع به این منوال بود که احياناً فلان شاه قجر میل فرنگ کرده و در اثنای سفر مبارک چيزهايی ديده و تحفه آورده که "وصف‌العيش، نصف‌العيش". قاجار که در ساخت‌و سازهای درباری به میراث شگرف صفویه چنگ می‌زد ـــ که البته اغلب میراث‌بر ناشی و پلشتی بودـــ به یُمن سفرهای مذکور، هر چه داشت را به چاشنی اَفرنگ می‌آراست و هر آنچه که متصل به دربار نبود هم، لاجرم پیرو نظام خان و رعیتی شکل می‌گرفت. شهر قاجار، شهر رو به زوال بود. شهری که از صدقه‌‌ سر حکام مفت‌خور بی‌کفایت، نه قدرت احیای جاه و جبروت عصر طلایی پیشین را داشت و نه توان ادراک واژه‌ی دستمالی‌شده‌ی «تجدد». اوایل قرن بیستم باد انقلاب صنعتی در شهرهای ایران کم‌کمَک وزیدن گرفت. برج و باروهای نو، دروازه‌های جدید، خیابان‌ها و محله‌های نو ساختار شهرهای ایران را رفته‌رفته تغییر می‌داد. قزاقِ قلدر، شد شاه ایران. شد داعیه‌دار مدرنیته. خواست که فی‌الفور، ضربتی، چکمه‌ای همه کار بکند. که کرد. ایلات و عشایر را "تخته قاپو" کرد. بهداشت و درمان را سر و وضعی داد. طوفان مدرنیزاسیون ایران را در گرفت. جمعیت زیاد شد. مدنیت معنا پیدا کرد. دهاتی‌ها هجمه کردند به شهر. لاجرم شهر بزرگ و بزرگ‌تر شد. شهر منفجر شد. اغلب بی‌توجه به ساختارهای تاريخی شهرها، خيابان‌کشی‌های نابخردانه در جهت رفع نيازهای ترافيکی و تفکيک زمين صورت پذيرفت. پس از آن دوران نيز اين روند در گسترش شهرها به طرز اسفباری ادامه يافت. به قسمی که امروزه حتی شهرک‌ها و شهرهای جديدی که  پيرامون کلان‌شهرها در بستری بکر متولد می‌شوند نطفه‌ای نامشروع و بی‌بُن از آن‌ها هستند. کلان‌شهرهايی که خود بی‌توجه به يک اصل اساسی توسعه يافته‌اند و آن اصل اساسی «انسان» است. شهرها، فاضلاب ماشين‌ها هستند و گویی انسان به مثابه‌ی شهروند در شکل‌گيری آن‌ها نقش چندانی بازی نمی‌کند. سلطه بلامنازع ماشین بر شهر معاصر به این "ازهم‌گسیختگی" شهری دامن زده است. شهرهایی که توسط ماشینها بلعیده شده‌اند، حضور فیزیکی انسان را در بسترخویش به شکلی دیگر بازتعریف می‌کنند: انسان‌های پیاده و انسان‌های سواره. بی‌شک، تسهیل و تسریع جابجایی و حرکت انسان در شهر تحفه‌ای بود که ماشین به ارمغان آورد. اما در عین حال این تحفه را دو مار در آستین بود: یکی دود و دیگری ترافیک. ترافیک بغرنج و آلودگی هوا بلای جان شهرها شد. جین جیکوبز، نویسنده و نظریه پرداز برجسته، نیم قرن پیش از این در کتاب «مرگ و زندگی در شهرهای بزرگ آمریکا» به ظرافت به این نکته اشاره می‌کند به این مضمون که «ترافیکی در شهرها وجود نخواهد داشت مگر اینکه خود شهرها این امکان را برای ماشین‌ها فراهم آورده باشند». او حتی پا را فراتر می‌نهد و "اتومبیل" را مسبب اصلی نابودی اجتماعات ((communities آمریکایی قلمداد می کند: «این "تلویزیون" یا "مواد مخدر" نیست که عامل اصلی نابودی اجتماعات آمریکایی است، بلکه این "اتومبیل"ها هستند که آتش بر خرمن این جوامع زده‌اند». شهرهای ما در چنگال اتومبیل‌ها گرفتار آمده‌اند. ناگفته پیداست که معضل ترافیک تنها به آلودگی هوا ختم نمی‌شود. درگیری روزمره شهروندان با غول ترافیک، آن را به مسئله‌ای بغرنج در مباحث جامعه‌شناختی تبدیل کرده است. تأثیرات روانی ترافیک بر شهروند، به هر چه پرتنش‌تر شدن فضای شهر دامن می‌زند. شهروند استیصال کامل را در این موقعیت تجربه می‌کند. او به خوبی می‌داند که وقت و انرژی فراوانی در این کشمکش شهری هدر می‌دهد. تحقیقات نشان می‌دهند که ترافیک حتی بر تعاملات اجتماعی تأثیر مستقیم می‌گذارد. حضور ماشین‌ها، ارتباطات انسانی را در شهر تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. در شهری که فضای غالب در اختیار ماشین‌هاست، آدم‌ها کمتر امکان پیاده‌روی دارند. کمتر به یکدیگر برخورد می‌کنند، کمتر گفتگو می‌کنند. کمتر چشمها به چشم‌ها گره می‌خورد. کمتر لبخندها رد و بدل می‌شوند. آدم‌ها سوار بر آهن‌قراضه‌هایشان، این «جنگل بتنی» را می‌پیمایند بی‌آنکه با شهر دیالوگی واقعی برقرار کنند.

هر چند که شکل شهر هميشه دغدغه معماران و به ويژه شهرسازان بوده است، اما دریغ که بسط وگسترش شهرهای ما اغلب در گرو فلان باجی است که به بهمان سازمان می‌بايست داده شود تا بتوان برجی بيست طبقه را در کوچه‌ای شش متری چپاند! عدم توجهِ طرح‌های بالادست به هماهنگی و هارمونی جداره‌های شهری و بی‌دقتی در توزیع کاربری‌ها و فعالیت‌ها، اغلب، خيابان‌های شهری‌ای بی‌هيچ گونه نظم و کيفيت بصری ايجاد کرده است. در چنین وضعیتی است که هر که هر چه می‌خواهد می‌تواند بسازد و در این بازار مکاره، هویت شهر، اولین قربانی این بی‌بندوباری و لودگیِ شهری است. مَخلص کلام اين که وضعيت نابسامان و منظر بسيار نامطلوب -اگر نه همه- بسیاری از شهرهای ما متأثر از عدم آگاهی عمومی، عدم شفافیت سياست‌گذاری‌های کلان مملکتی و بی مسئولیتی حریصانه بساز و بفروش‌هاست. همان‌ها که به همان ضوابط نیم‌بند شهرداری‌ها هم وقعی نمی‌نهند و با کمال میل سر کیسه را شل کرده تا عرصه و اعیان را به هم بپیچند! 

يکی از اصلی ترين معضلات شهرهای ما همان‌گونه که ذکرشد بی توجهی به انسان به عنوان شهروند است؛ شهروند؛ به عنوان کسی که در شهر زندگی می‌کند و حق استفاده از آن دارد. ریچارد راجرز، معمار و طراح شهر، در کتاب "شهرهایی برای یک سیاره کوچک" از نقش شهر در آفرینش چیزی به نام "شهروند" می گوید: «ما شهرها را می سازیم و شهرها، شهروندان را». شهرِ بی‌انسان به خانه‌ی ارواح می‌مانَد. شهرها بدون حضور آدم‌ها واقعیت نخواهند داشت؛ مُشتی خشت و سنگ خواهند بود انباشته در بستری که به آن خیابان، راه یا چیزی شبیه به این می‌گویند. در شهرِ بی‌انسان، انسان‌ها می‌زیند اما شهر را زندگی نمی‌کنند. آدم‌ها حضوری در شهر ندارند. اگر هم حضوری دارند مکثی ندارند، چرا که جایی برای مکث ندارند! در حال گذرند بر پیکره‌ی سخت ماشین‌ها و خیابان‌ها. خیابان برای آن‌ها نیست، شهر برای آن‌ها نیست، شهر در تسخیر اتومبیل‌هاست. پرسش چالش‌برانگیز این است که چگونه شهرهای ما انسان‌گرا خواهند بود؟ چگونه شهروندان، شهر را خواهند زیست؟ چگونه خود را جزئی از شهری که در آن می‌زیند قلمداد خواهند کرد؟ چگونه حس تعلق به شهر در شهروندان پدیدار خواهد گشت که آن را ملک غیر نپندارند؟ راه‌حلی که در شهرهای خشک و صنعت‌زده‌ی جهان امروز برای بر طرف کردن اين چالش در نظر گرفته شده را می‌توان در بازتعريف فضاهای باز شهری، ميادين شهری و فضاهايی که به حرکت پياده‌ها در شهر توجه می‌کنند، جستجو کرد. فضاهايی که حتی‌المقدور از حضور ماشين‌ها در آن خبری نيست. فضاهايی که فعاليت‌های انسانی در آن‌ها اتفاق می‌افتد. به معنای واقعی کلمه اين فضاها گشادگی‌هايی هستند که به عنوان تنفس‌گاهی برای شهر عمل می‌کنند. تراکم انبوه ساختمان‌ها و خيابان‌ها در اينجا به فضاهای پياده مبدل می‌شوند. اين دقیقاً همان چيزی است که شهرهای ما از فقدان آن رنج می‌برند. البته باید به این نکته اذعان داشت که خلق این دست فضاها، قبل از هر چيز مستلزم فراهم آوردن زيرساخت‌های فرهنگی-اجتماعی-سیاسی است که فلسفه وجودی این فضاها در شهرهاست. فضاهايی آزاد که شهروند آزادانه خود را  در آن رها کند،  تحت کنترل نباشد، راحت ببيند و راحت ديده شود. تصور ذهنی‌ای که شهروند ايرانی به لحاظ تاريخی، سياسی و اجتماعی از حضور خود در فضای عمومی دارد اساساً با تعریف چنين فضاهايی در شهر در تناقض است. این خود پرسش دیگری را پیش می‌کشد که حتی در صورت خلق چنین فضاهایی در شهر، این فضاها به چه میزان قادر خواهند بود به کارکرد اصلی خویش به معنای واقعی کلمه وفادار  بمانند؟ 
                                      
احمدرضا حکيمی نژاد