Borazjan: An Isolated City



از آنجا که در شهر کوچک و دور افتاده‌ای در آستانه‌ی مرز سیستان کودکی کرده بودم و از همان روزها چشمان‌ام به دیدن کوچه های زشت و کریه، در و دیوارهای مخروبه، ساختمان‌های بدقواره و خلاصه به دیدن شلختگی‌ها عادت کرده بود؛ وقتی بعدتر‌ها به بهانه‌ی دیدار آشنایان سالی یک بار گذارم به برازجان می‌افتاد هیچ چیز غیرعادی ای برایم وجود نداشت. ولی شاید در همان بی خیالی کودکانه ام وقتی برای اولین بار شهری چون شیراز را به رسمیت شناختم، یا این که وقتی به لاهیجان رفتم و یا این که برای اولین بار اصفهان را لمس کردم، حس خوبی از بودن در آن جاها به من دست می داد و بعد مثلا می گفتم لاهیجان چقدر زیباست و همین جوری برای خودم فکر می کردم که شاید آن جاها به خاطر طبیعت سبز و خرم‌اش زیبا است و خوب ما در برازجان و میناب و بندر بوشهر و لنگه و عباس دچار جبر جغرافیایی هستیم و این جاها کلاً همین جوری‌ست. یعنی همیشه همین جوری بوده، هست و خواهد بود.بعدها که کمی آن طرف ترآن سوی خلیج، آن شهر لوکس و به معنای دقیق کلمه«تمیز» را دیدم (که البته از منظر شهری نمونه ی چندان موفقی هم نیست) با خود گفتم:نه. بودن ما وسط بیابان دلیل بر هیچ چیز نیست. همان گونه که بودن شهری چون "ساری" وسط جنگل دلیل بر زیبایی اش نبوده و نیست. بعدتر‌ها دغدغه‌ی این ساختمان‌ها و شهر‌ها مشق شب‌ام شد و ناگزیر به علوم معماری و شهری چنگ زدم برای بیشتر فهمیدن‌اشان و به طبع شهر‌های بیشتری را زیارت کردم و دیدم چه شهرهای کوچک و نُقلی‌ای در گوشه و کنار جهان هست که وقتی گذارت بهِشان می‌افتد نمی‌خواهی هیچ‌گاه از آن بازگردی و در بیشتر مواقع دیدم که این زیبایی چقدر می تواند ساده اتفاق بیفتد و شاید به همین سبب همچنان این حسرت همراه من بوده و هست آن‌گاه که از شیراز عزم برازجان می کنم و با خود می گویم: چگونه ممکن است چنین جاده ای به چنان شهری ختم شود؟ همیشه تفاوت فاحشی بوده و هست میان آن مسیر دلربا و آن مقصد مذکور. بگذریم که مقصد اصلی من در آن شهر خانه ی عزیزی بوده که به هرجهت سالی یک بار مرا به خویش می کشیده و هنوز هم می‌کشد و شاید همین هم سبب اصلی این نوشتار است. بی هیچ شائبه‌ای شهروندان هر شهری (به ویژه آنان که آن شهر را زادگاهشان می‌دانند) در طول سالیان، تعلق خاطری به زادگاه خویش پیدا می کنند که این تعلق خاطر گاه رنگ تعصب به خود می گیرد و گاه سبب خطاپوشی می شود.بی‌شک همین تعلق خاطر مرا به اینجا کشانده که به برازجان بازگردم و آن را از نظرگاهی دیگر ببینم. از این رو در این نوشتار‌ها به مقوله‌ی "شهر" به مثابه‌ی مکانی برای "شهروند" پرداخته خواهد شد و وضع موجود شهر با توجه به نقاط ضعف و قوت، پتانسیل‌ها و فرصت‌های ممکن مورد تفحص قرار خواهد گرفت.هدف از این نوشتار‌ها تلاش برای بازشناساندن حقوق شهروندان است به شهروندان و این که چگونه کیفیت فضاهای شهری می توانند درکیفیت رفتارهای اجتماعی و فرهنگی شهروندان و ارتقا سطح زندگی شهری تأثیرگذار باشند.این مباحث حول دو هدف بزرگ برای شهر برازجان می چرخد: برون رفت از انزوا و تعالی فرهنگی. 

بی‌علت نبود که نیم قرن پیش از این، تئوریسین شهیر طراحی شهری، کوین لینچ، در کتاب سیمای شهر در خصوص توجه طراحان و سیاستگزاران و عاملان شهر به مسایل زیبایی شناختی در طراحی عناصر شهری و ارتقاء کیفیت بصری شهر این گزاره‌ی کلیدی را گوشزد می کند که: « مردم را باید به خیابان‌ها برد و به آن‌ها دیدن آموخت». فحوای این جمله که کمی دیکتاتورمآبانه می‌نماید حاوی نکته‌ای اساسی است: فهم و ادراک امر زیبا اکتسابی است. گوشی که موسیقی ناب شنیده به هر خزعبلی تن نمی‌دهد و چشمی که هنر والا دیده به زشت دیدن عادت نمی‌کند. زشتی، کژی و کرختی را پس می زند. مادامی‌که دیدن زیبایی‌ها بخش اجتناب ناپذیر زندگی شهروندان شد، مادامی‌که شهروند به دیدن زیبایی ها عادت کرد، مادامی‌که چشم شهروند نظاره گر مناظر زیبا شد، این خود بن مایه ی تعالی آن چیزی خواهد بود که از آن به عنوان زیبایی بصری یاد می شود. در همان کتاب، لینچ عناصر شهری را در پنج رسته بررسی می کند: لبه، راه، محله، گره و نشانه. به تفسیر لینچ، المان‌ها و نشانه‌ها به عنوان عناصری معناساز ( هویت ساز) برای شهر جلوه می‌کنند یا به عبارتی هویتی فراموش شده را بر می انگیزانند. هدف اصلی این نوشتار، توجه به عنصر معماری به مثابه ی یک نشانه ی شهری است؛ آن‌گاه که یک ساختمان می تواند یک شهر را نجات دهد. این‌گونه است که گشایش موزه‌ی هنر گوگنهایم در اواخر دهه‌ی نود میلادی با معماری‌ای نشانه گون و مجسمه وار در شهر بیلبائو در شمال اسپانیا، شهری عزلت زده را به جهانیان معرفی می کند، به طوری که ساختمان موزه به خودی خود فارغ از کارکرد آن، تبدیل به جاذبه‌ای توریستی برای جهانگردان می شود. تأثیر شگرف این ساختمان بر رونق فرهنگی و اقتصادی شهر زبانزد است. این ساختمان چهره‌ی جدیدی از این شهر به دست می‌دهد و چشم‌ها را به خود می دوزد. البته این اتفاق در کلان شهرها نیز می‌افتد؛ به گونه‌ای که در محله‌های چِرک و چُروک شهر ایجاد یا باززنده سازی یک فضای شهری، سرمنشأ تحول اجتماعی، فرهنگی و چه بسا اقتصادی می شود. چنان که ساخت مرکز فرهنگی ژرژپمپیدو به سال 1971 در محله‌ای فرودست در قلب پاریس چهره‌ی محله را به کل عوض می‌کند تا آنجا که امروزه به یکی از مقاصد اصلی جهانگردان و البته شهروندان در این شهر تبدیل می‌شود. معمولا معماری‌های شاخص شهری با کاربری‌های فرهنگی عجین شده‌اند؛ فضاهای فرهنگی به مثابه‌ی فضاهایی که تعاملات و تبادلات فرهنگی در آن‌ها اولویت دارد. بخش قابل توجهی از آنچه که به مقوله‌ی فرهنگ متصل است، لاجرم ارتباط تنگاتنگی با دنیای هنر پیدا می کند. از دل هنر است که فرهنگ (فرهنگ متعالی) زاده می شود. تمام آنچه که به فخر تاریخی یک ملت می انجامد و از آن به عنوان یادواره‌های فرهنگی غنی یاد می‌شود، آیا چیزی جز آثار هنری به جا مانده از آن دوران است؟ آیا آن چه «فرهنگ» اش می نامیم، باواسطه یا بی واسطه به چیزی جز موسیقی، شعر، ادبیات، معماری، نمایش و در یک کلمه هنر چنگ می‌زند؟ بی‌شک تعالی فرهنگی یک شهر به تعالی هنری آن بسته هست و این مقدر نخواهد شد مگر این که فضاهایی برای آن در شهرمهیا شود؛ فضاهایی که درآن‌ها هنر تولید  شود یا لااقل هنر در آن امکان «دیده شدن» یابد؛ فضاهایی که هنرمند را به جامعه پیوند دهد.                                           

 از این روی شهری چون «برازجان» که تاریخ کهن چندهزار ساله بر دوش می‌کشد و مملو از آثار باستانی ریز و درشت در جوار خویش هست و البته سالیان دراز است که در گوشه‌ی عزلت نشسته و بیشتر راهِ گذاری شده برای اتصال دو شهر و قطعا به آن چه مستحق آن بوده تا به امروزدست نیازیده، با هوشمندی و برنامه‌ریزی دقیق، ایجاد یک نشانه‌ی شاخص شهری می تواند مقدمات برون‌رفت از این انزوا را برای آن فراهم کند. وسعت، جمعیت و اهمیت دشتستان با مرکزیت برازجان به عنوان دومین شهر شاخص استان بوشهر خود دلیل مبرهنی است بر نیاز مبرم و روزافزون این شهر به فضاهای شهری با استانداردهای ملی و حتی جهانی. از طرفی ایجاد یک مرکز فرهنگی تمام‌عیار با معماری‌ای شاخص و منحصر به فرد می تواند نقش ویژه‌ای در جهت ارتقا سطح فرهنگی شهر بازی کند. به عنوان مثال، مرکزی فرهنگی را در نظر بگیرید که کتابخانه‌ی مرکزی شهر را به عنوان هسته‌ی اصلی خویش در بر می‌گیرد و گالری‌های موقت و دائمی، سالن‌های نمایش ( سینما، تئاتر، موسیقی) و فضاهای فراغتی بخش‌های جانبی این مجموعه را تشکیل می‌دهند. در موقعیتی که شهر تشنه هست، چنین فضایی نه تنها به سرعت پاسخده عطش شهروندان می شود، بلکه به عنوان یک زیرساخت فرهنگی در بلندمدت برای شهر عمل می کند. چگونگی معماری این مجموعه در تحقق این هدف بسیار موثر است. چنان که رفت معماری آن باید به عنوان یک عنصر شاخص شهری نمود پیدا کند. یک المان برون گرا برای شهر. یک مجسمه ی شهری. البته شاید سوال هایی به ذهن خطور کند که اصلا چرا برازجان نیازمند یک المان جدی شهری است؟ و یا اینکه آیا اصلا شهر برازجان و شهروند برازجانی ظرفیت پذیرش چنین فضاهایی را دارد؟ رجوع می‌دهم به اواسط دهه‌ی پنجاه خورشیدی که موزه‌ی هنر معاصر تهران به عنوان یکی از موزه‌های مطرح هنرمدرن در سطح جهان گشایش یافت و در آن روزگار بسیاری منتقدین گفتند و نوشتند که جامعه‌ای که بیش از نیمی از آن در روستاها می زیَد را چه نیازی به این چیزها؟ و یا چیزهایی از این قبیل که اصلا جامعه‌ی ایران به این سطح از نمو فرهنگی نرسیده که بخواهد موزه‌ی هنر معاصر داشته باشد. اما می‌بینیم و می‌دانیم که گشایش آن موزه در آن دوران صرفا گشایش یک موزه نبود، که المانی بود در جهت جهش مملکت به سوی مدرنیته. بماند که کاستی‌ها و اهمال کاری‌ها در طول سالیان گریبان‌گیر آن موزه‌ی به خصوص بوده و هست و آن‌چنان که باید و شاید در این سال‌ها از ایفای نقش خود بازمانده، اما هنوز هم مأوایی است برای اهل اندیشه و هنر و دربدترین شرایط تنفس‌گاهی است برای شهروند. خلاصه این‌که ایجاد چنین فضایی در شهر برازجان با استانداردهای لااقل ملی، امکان حضور مؤثر هنرمندان از سراسر کشور را فراهم می‌کند. آن موقع است که گردشگران که به هوای دریای جنوب عزم بوشهر کرده‌اند، شاید آن را بهانه‌ای ببینند برای توقف در شهر. هنرمندان آثار خویش را در گالری‌های موقت به نمایش خواهند گذاشت و شهروندان از فضاهای فرهنگی و اجتماعی مدرن برخوردار خواهند شد. دستگاه‌های مسئول که بار مدیریت شهر را به دوش می‌کشند می‌توانند در گام نخست پروژه را به جزئیات تعریف کنند و با انتخاب سایتی در شهر که قابلیت‌های لازم برای اجرای چنین پروژه ای را داشته باشد، آن را به مسابقه بگذارند و از طراحان و معماران برای شرکت در مسابقه دعوت به عمل آورند ( حتی می توان از مشاوران مطرح معماری دعوت ویژه به عمل آورد برای شرکت در مسابقه). برگزاری چنین مسابقه‌ای در سطح ملی و انتخاب طرح برتر توسط هیئت داوران، خود یک گام بزرگ و البته بسیار مهم در جهت تحقق اهداف این پروژه هست. ناگفته نماند که این نوشتار تنها طرحِ یک پیشنهاد است که شاید آغشته به تلنگری است برای مدیران شهرو البته نگارنده به ضرس قاطع معتقد است که اجرای پروژه هایی در این سطح به مطالعات پایه‌ی دقیق نیاز دارد و امکان سنجی پروژه می‌بایست در مراحل اولیه‌ی طرح توسط متخصصین مربوطه مورد بررسی قرار گیرد.

دوازدهم مهرماه نودویک

Popular posts from this blog

‘Errors of Scale’: The Story of Tehran’s Abbasabad Lands

'The Right to the City' and the Problem of Tehran

City as Stage: Performative Body and the Authoritarian City