The Historic Landmark in the City: The Case of Moshirolmolk Carvanserai in City of Borazjan
کاروانسرای مشیرالملک. برازجان. عکس: ارسلان متوسلی |
بنای شاخص تاریخی در بستر شهر: نظری بر کاروانسرای مشیرالملک برازجان
یک
این نوشتار حکایت بناهایی است که از درون قرون و اعصار میآیند و گرد روزگار بر جبینشان نشسته و گاه خسته و ازپادرآمده، گاه قبراق و سرحال، گاه زخمدیده از خشم طبیعت و گاه دستخوش حرص و آز بشریت و البته زیرتیغ جانکاه زمان، به هزارویک بخت و اقبال از همهی این گزندها رستهاند و به سان لعلی گرانبها در بقچهی ما افتادهاند و ما این گوهر بادآورده را قدر نمیدانیم؛ بهویژه وقتی این لعلِ بیصاحب، از آسمان افتاده وسط شهر ما. شهرِ ما چگونه قدردان این یاقوتیِ بیمزد و منت است؟ مبرهن است که در بطن یک بنای تاریخی تنها خشت و گِل و سنگ و ساروج نهفته نیست. یک بنای تاریخی معتبرترین و معتمدترین تاریخنگار زمانهی خویش بوده و هست. راوی زندگی پیشینیان است. حکایتگر شیوهی زندگی مردمان زمانهی خویش است. این راوی، بسیار تشنهی گفتن است. تشنهی روایت کردن. اگر غبار چهرهاش را نمیروبیم، لااقل بگذاریم داستاناش را برایمان باز گوید. نه اینکه تیشه به ریشهاش زنیم و این گنج بلامنازع را حیف و میل کنیم و خود را به کری زده و بعد هم بگوییم: این که اصلا حرفی برای گفتن نداشت. شهر میبایست این تحفهی ناب را پاسداری کند، نه تنها برای اینکه این کار را کرده باشد، بلکه برای اینکه این تاریخ شهر و آثار به جای مانده از این تاریخ است که ماهیت شهر را شکل میدهد. اینها به شهر هویت میبخشند. چشم و چراغ شهر میشوند و چشمها را خیره میکنند. تئوریهای متعددی در باب مرمت ابنیهی تاریخی وجود دارد. جان راسکین نویسنده و متفکر بریتانیایی بر این پای میفشارد که به این بناها نباید دست زد، میبایست به حال خویش رهایشان کرد تا به چشم خود زوال خویش ببینند و این تقدیر محتوم ایشان است و از این روی هرگونه دخل و تصرفی در این بناها به دروغی بزرگ میانجامد؛ به تعبیر وی با این کار، ما، خود و تاریخ را گول میزنیم (به گمانم اجرای این نظریه در برخی موارد لااقل در سرزمین عزیزمان میتواند مفید واقع شود؛ نه برای اینکه از آن دروغ بزرگ پرهیز کنیم، بلکه برای اینکه با مرمتهای ناشیانه سعیِ مضاعفی نکنیم در جهت تخریب آثار تاریخی و اینجاست که باید پندشنوی کرد از بزرگان و به آثار تاریخی دست نزد!). نظریهپردازانی چون «اوژن ویولهلودوک» و «لوکا بلترامی» معتقدند که باید وضعیت دقیق بنای تاریخی را در زمان ساختاش بازشناخت و به کار گرفت و هر گونه دخل و تصرف و اجحافی که در طول تاریخ به بنا شده، از آن زدود و بنا را به حالت اولیهاش بازساخت؛ مو به مو با همان ابزارها و با همان مصالح. نظریهای که امروزه، در جهان معاصر بسیار قابل توجه معماران، شهرسازان و مرمتگران است، همان قول معروف محقق و معمار شهیر ایتالیایی «کامیلو بوییتو» است که دگرگونیها و تحولات یک اثر تاریخی را در گذر زمان، بخشی اجتنابناپذیر از آن اثر میگمارد و آن را به مثابهی موجود زندهای میبیند که از نفس افتاده و معتقد است که میبایست روحی تازه در این کالبد بیجان دمید و به یاری فناوری و مصالح نوین بنای تاریخی را به بنایی زنده مبدل کرد که در اختیار شهر و شهروند قرار گیرد. تعریف عملکردهایی نوین برای ابنیهی تاریخی، همگون با روح زمانه از دستورالعملهای «بوییتو» است. این درست همان چیزی است که در جهان مدرن در باززندهسازی بناهای تاریخی به ویژه آن دسته که درون شهرها جاخوش کردهاند به کار بسته میشود تا این سکونِ پیر و فرتوت به عنصری پویا برای شهر تبدیل شود. امروزه باززندهسازی ابنیه و بافتهای تاریخی در شهرها علاوه بر اینکه مرهمی بر زخمهای سیمای شهر میباشد و حس تعلق شهروندان را قلقلک میدهد، به شدت با معیارهای اقتصادی و گردشگری گره میخورد و به عنوان بستری درآمدزا به خدمت شهر درمیآید. این گونه است که این آثار که از دل تاریخ برون آمده و به ما رسیدهاند با ما و برای ما به حیات خویش ادامه میدهند و این بزرگترین خدمتی است که میتوان به آنها کرد که به اصالت وجودی خویش بازگردند که همانا چیزی جزساختهی دست بشر برای بشر نبودهاند.
این نوشتار حکایت بناهایی است که از درون قرون و اعصار میآیند و گرد روزگار بر جبینشان نشسته و گاه خسته و ازپادرآمده، گاه قبراق و سرحال، گاه زخمدیده از خشم طبیعت و گاه دستخوش حرص و آز بشریت و البته زیرتیغ جانکاه زمان، به هزارویک بخت و اقبال از همهی این گزندها رستهاند و به سان لعلی گرانبها در بقچهی ما افتادهاند و ما این گوهر بادآورده را قدر نمیدانیم؛ بهویژه وقتی این لعلِ بیصاحب، از آسمان افتاده وسط شهر ما. شهرِ ما چگونه قدردان این یاقوتیِ بیمزد و منت است؟ مبرهن است که در بطن یک بنای تاریخی تنها خشت و گِل و سنگ و ساروج نهفته نیست. یک بنای تاریخی معتبرترین و معتمدترین تاریخنگار زمانهی خویش بوده و هست. راوی زندگی پیشینیان است. حکایتگر شیوهی زندگی مردمان زمانهی خویش است. این راوی، بسیار تشنهی گفتن است. تشنهی روایت کردن. اگر غبار چهرهاش را نمیروبیم، لااقل بگذاریم داستاناش را برایمان باز گوید. نه اینکه تیشه به ریشهاش زنیم و این گنج بلامنازع را حیف و میل کنیم و خود را به کری زده و بعد هم بگوییم: این که اصلا حرفی برای گفتن نداشت. شهر میبایست این تحفهی ناب را پاسداری کند، نه تنها برای اینکه این کار را کرده باشد، بلکه برای اینکه این تاریخ شهر و آثار به جای مانده از این تاریخ است که ماهیت شهر را شکل میدهد. اینها به شهر هویت میبخشند. چشم و چراغ شهر میشوند و چشمها را خیره میکنند. تئوریهای متعددی در باب مرمت ابنیهی تاریخی وجود دارد. جان راسکین نویسنده و متفکر بریتانیایی بر این پای میفشارد که به این بناها نباید دست زد، میبایست به حال خویش رهایشان کرد تا به چشم خود زوال خویش ببینند و این تقدیر محتوم ایشان است و از این روی هرگونه دخل و تصرفی در این بناها به دروغی بزرگ میانجامد؛ به تعبیر وی با این کار، ما، خود و تاریخ را گول میزنیم (به گمانم اجرای این نظریه در برخی موارد لااقل در سرزمین عزیزمان میتواند مفید واقع شود؛ نه برای اینکه از آن دروغ بزرگ پرهیز کنیم، بلکه برای اینکه با مرمتهای ناشیانه سعیِ مضاعفی نکنیم در جهت تخریب آثار تاریخی و اینجاست که باید پندشنوی کرد از بزرگان و به آثار تاریخی دست نزد!). نظریهپردازانی چون «اوژن ویولهلودوک» و «لوکا بلترامی» معتقدند که باید وضعیت دقیق بنای تاریخی را در زمان ساختاش بازشناخت و به کار گرفت و هر گونه دخل و تصرف و اجحافی که در طول تاریخ به بنا شده، از آن زدود و بنا را به حالت اولیهاش بازساخت؛ مو به مو با همان ابزارها و با همان مصالح. نظریهای که امروزه، در جهان معاصر بسیار قابل توجه معماران، شهرسازان و مرمتگران است، همان قول معروف محقق و معمار شهیر ایتالیایی «کامیلو بوییتو» است که دگرگونیها و تحولات یک اثر تاریخی را در گذر زمان، بخشی اجتنابناپذیر از آن اثر میگمارد و آن را به مثابهی موجود زندهای میبیند که از نفس افتاده و معتقد است که میبایست روحی تازه در این کالبد بیجان دمید و به یاری فناوری و مصالح نوین بنای تاریخی را به بنایی زنده مبدل کرد که در اختیار شهر و شهروند قرار گیرد. تعریف عملکردهایی نوین برای ابنیهی تاریخی، همگون با روح زمانه از دستورالعملهای «بوییتو» است. این درست همان چیزی است که در جهان مدرن در باززندهسازی بناهای تاریخی به ویژه آن دسته که درون شهرها جاخوش کردهاند به کار بسته میشود تا این سکونِ پیر و فرتوت به عنصری پویا برای شهر تبدیل شود. امروزه باززندهسازی ابنیه و بافتهای تاریخی در شهرها علاوه بر اینکه مرهمی بر زخمهای سیمای شهر میباشد و حس تعلق شهروندان را قلقلک میدهد، به شدت با معیارهای اقتصادی و گردشگری گره میخورد و به عنوان بستری درآمدزا به خدمت شهر درمیآید. این گونه است که این آثار که از دل تاریخ برون آمده و به ما رسیدهاند با ما و برای ما به حیات خویش ادامه میدهند و این بزرگترین خدمتی است که میتوان به آنها کرد که به اصالت وجودی خویش بازگردند که همانا چیزی جزساختهی دست بشر برای بشر نبودهاند.
دو
در فاصله شصت
کیلومتری شمال شرق بندر بوشهر، شهر کوچک چندهزارسالهای بر جلگه دشتستان در جوار بلندیهای گیسکان آرمیده است. این
شهر عزلتزده را برازجان گویند که مرکز منطقه دشتستان است. تا به امروز 176 اثر
تاریخیِ ریز و درشت در این منطقه شناسایی شده که بیش از 100 مورد از آنها در
فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. منطقهای که از تمدنهای ایران باستان (ایلامیها،
هخامنشیان و ساسانیان) گرفته تا دوران پس از اسلام در دل خود یادگار کم ندارد.
یادگارهایی که اغلب رنگ به رخسار ندارند و در انزوا مرگ خویش را به نظاره نشستهاند.
در قلب برازجان در مجاورت میدان «شهید چمران» فعلی یا
«شهرداری» سابق یا همان میدان معروف به «دژ» بنایی سترگ در زمینی به مساحت
4200 مترمربع جا خوش کرده که بیش از صدوچهل سال سنگ صبور این شهر بوده است.
بارویی از سنگ و گچ و ساروج متصل به چهار برج با 68 حجره که به گِرد حیاطی جمع
آمدهاند. هیچ کس نیست که اسم «دژ برازجان» را نشنیده باشد. آن چه که در افواه
هنوز هم به «دژ» معروف است، به گواه تاریخ کارونسرایی قجری بوده که به سال 1250
خورشیدی حاجیِ خیّرِ شیرازی _میرزا ابوالحسن خان مشیرالملک_ چهل هزار تومان سلفید
تا معمارباشی «حاج محمد رحیم شیرازی» سنگ بنای آن نهَد که مأوای بازرگانان و
مسافران باشد که البته تا پنجاه سالی هم چنین بود. از بد روزگار به سال 1301 هجری
شمسی به برکت چکمهی قزاقها شد دژ و قلعه و البته دستخوش تغییرات گشت تا بشود
نظمیه و شهربانی و دخانیات و مالیه که عاقبت به سال 1335 خورشیدی شد «زندان
برازجان» و شهرهی آفاق گشت از آنجا که سیاهچال «بازرگان»ها بود و با این که در
سال 1362 در فهرست آثار ملی به ثبت رسید، هنوز پانزده سال زمان میبُرد که
زندانبان دست از «کاروانسرای مشیر» بشوید و به جای دیگری برود. تلختر این که اگر
کسی آن سوی این سرزمین پهناور، آن دورها، اسم برازجان گوشش را احیاناً نواخته بود
از صدقهی سر همین دارالتأدیب یا شاید هم دارالتبعیدِ مذکور بود و بس. عاقبت در
سال 1377 زندان تخلیه شد و کاروانسرا مهیای مرمت. در این قریب به هجده سال _از
زمان تخلیهی زندان تا کنون_ آنچه بیش از همه نمود میکند روند فرسایشی و کجدار و
مریز مرمت دژ است. البته نگارنده ابداً قصد ندارد زحمات بیشائبهی صاحبان امر را
به هیچ پندارد. به خصوص که اخیراً برگزاری کلاسهای آموزش هنری و برگزاری نمایشگاههای
عکس در کاروانسرا بسیار درخور توجه است. کافی است نظری بیفکنید به دفتر یادداشتی
که نظرات بازدیدکنندگان از نمایشگاه عکس واقع در دژ برازجان (فروردین ماه 1391) را
در خود جمع کرده و البته یکی از همین نظرات، شده عنوان یادداشتی به قلم بانو «فریده
فهیمی» که فلان بازدیدکنندهی طناز در وصف کاروانسرای قجری چنین نگاشته بود
که: «خرابهی قشنگی بود». به گمانم اولیای امر در ادراک مبحث نه چندان ثقیلهی
تقدّم و تأخّر اندکی دچار لغزشاند. برگزاری این گونه کلاسها و نمایشگاهها که
خود فینفسه ضرورتی برای شهر است، در بنای -درطولِسالیانزخمخوردهای- که هنوز
زیرساختهای بهرهبرداری از آن مهیا نیست همان حکایت دیرینهی «غوره نشده مویز
گشتن» است. در مرمت بنایی با این اهمیت تاریخی میبایست همهی تلاشها در وهلهی
نخست بر باززندهسازی و احیای بنا معطوف شود، نه بر تصمیمات هرهری و مقطعی.
در 29 تیرماه
1390، «خبرگزاری مهر» از قول مدیرکل وقت میراث فرهنگی و گردشگری استان
بوشهر، از پیشرفت 70 درصدی مرمت کاروانسرای مشیر برازجان خبر میدهد. شانزده ماه
بعد به تاریخ 28 آبانماه 1391 «اتحاد خبر» از قول مدیر دفتر میراث فرهنگی و صنایع
دستی و گردشگری وقت دشتستان مینویسد: «مرمت، کاری زمانبَر است، چون نوسازی
نیست و اگر در مدت دو تا سه سال تمام شود، جای ایراد دارد» [!] و ادامه میدهد:
«با این حال 60 درصد از مرمت داخلی و خارجی کاروانسرا تمام شده» و حدود چهار سالی
زمان می برَد تا رییس کنونی اداره میراث فرهنگی دشتستان اعلام کند: «انشالله در
سال ۹۵ به یاری خداوند و با رایزنیهای انجام شده امید میرود که بودجه قابل توجهی
را برای کاروانسرا بگیریم و تا 70 درصد کار مرمت و بازسازی آن را انجام بدهیم» (اتحاد
خبر، 29 اردیبهشتماه 1395). به هر جهت در طی پنج سال گذشته طبق گفته
مسئولان امر مرمت بنا هیچ سیر صعودی نداشته که هیچ تو گویی پسرفت هم کرده است!
قطعاً در مورد فرآیند و کیفیت باززندهسازی این بنا میبایست متخصصین و کارشناسان
مرمت اظهارنظر کنند؛ هر چند که دژ سالهاست جلوی چشم شهروندان روزگار میگذراند و
درک خیلی چیزها نیازی به متخصص و اهل فن ندارد. چنانکه بهادر قایدی برازجانی عضو
شورای شهر برازجان میگوید: «وضعیت دژ در طول این سالها تغییر چندانی نکرده است.
مرمتهای مقطعی و اغلب ناشیانهای انجام شده و برنامه مدونی برای مرمت اصولی
کاروانسرا در دست نیست». علاوه بر شلختگی و بیبرنامگی موروثی که به طور کلی در
مدیریت شهری اکثریت قریب به اتفاق شهرهای ما به چشم میخورد، این مسئلهی غامض
"کمبود بودجه" هست که مدام از سوی مدیران شهرها در توجیه عدم پیشرفت
پروژهها طرح میشود. پرواضح است دل سپردن به بودجههای نصفه و نیمهی دولتی به
همان چیزی منجر خواهد شد که امروز پیش چشم ماست. پروسهی کجدار و مریزی که معلوم
نیست به کجا خواهد انجامید. آنچه که در نظام توسعه شهرهای ما مغفول مانده و
نیازمند بازنگری جدی است، به کارگیری سرمایه بخش خصوصی در فرآیند توسعه شهری است.
ترغیب سرمایهگذاران بخش خصوصی از سوی دستگاههای مسئول و سیاستگذار جهت مشارکت در
پروژههای شهری _البته به شرط وجود مکانیسمهای نظارتی تخصصگرا_ میتواند راهگشا
باشد. این اتفاقی است که در ارتباط با توسعه شهرهای جدید در کشور (لااقل در بخش
جذب سرمایه) در حال رخ دادن است. به اذعان عباس آخوندی وزیر راه و شهرسازی کشور،
در گردهمایی«نمایشگاه فرصتهای سرمایهگذاری شهرهای جدید» که در مردادماه 1393 در تهران
برپا شد «حدود شصت هزار میلیارد تومان تفاهمنامه سرمایهگذاری امضا شده است». آری
درست خواندید. شصت هزار میلیارد تومان! این در حالی است که کل بودجه مصوب «شرکت
مادرتخصصی عمران شهرهای جدید کشور» در سال 1393 کلا به 90 میلیارد تومان نمیرسد
و بودجه وزارت راه و شهرسازی مملکت در همان سال چیزی حدود 4700 میلیارد تومان بوده
است. تجربهی «نمایشگاه فرصتهای سرمایهگذاری شهرهای جدید»، خود دلیل متقنی
بر این مدعا است که سرمایههای کلانی در دل شهرهایمان خاک میخورد و مدیران شهرها
از آن غافلاند؛ سرمایههای کلانی که در بطن شهرها خفته و در انتظار تلنگریست.
در خصوص کاربری
بنای مورد بحث بر همگان روشن است که کاروانسرای مشیر در نود سال اخیر، همه چیز
بوده جز آنچه که باید. گویا بناست دژ تبدیل به موزه شود؛ موزهای که یک بازارچهی
صنایع دستی و یک رستوران سنتی را نیز در خود جای میدهد. تبدیل آثار تاریخی به
موزه از رایجترین برخوردها با این بناها در سرتاسر جهان است و البته بسیار ارزنده
و مفید. اما به زعم نگارنده، دژ، پتانسیل بالقوهای دارد که به کاربری اصیل خویش
بازگردد که همانا اقامتگاهی بوده است برای مسافران. ماهیت تاریخی هتل (مهمانسرای)
مشیرالملک با تمام ویژگیهای معمارانهاش در قلب شهر میتواند هر مسافری را وسوسهی
ماندن کند. در این رابطه میتوان به احیای کاروانسرای مادر شاه در اصفهان _که
به جد یکی از موفقترین نمونههای باززندهسازی ابنیهی تاریخی در ایران است_
اشاره کرد که باری سیصد و چند ساله را به دوش میکشد. کاروانسرای مادر شاه که با
حفظ ماهیت خود امروزه مهمانسرای عباسی (هتل عباسی) خوانده میشود، به نیازهای یک
انسان مدرن پاسخ میدهد و در عین حال کلکسیونی بی نظیر از هنر و معماری صفویه را
به رخ میکشد. مهمانسرای عباسی امروزه چون نگینی در اصفهان میدرخشد و در عین حال
که عملکردی همگون با روح زمانه ارائه میدهد، گفتمانی فرهنگی-تاریخی با مخاطب خود
برقرار میکند و بارقههایی از شکوه و عظمت گذشتهاش را به تصویر میکشد.
این دیاگرام موقعیت
کاروانسرای مشیرالملک (لکه قرمز) را نسبت به میدان شهرداری، میدان امام و بازار
برازجان (لکه زرد رنگ)
نشان می دهد.
|
آن چه بحث باززندهسازی را به مقولهی شهر گره میزند،
یکی تبیین مسئلهی کاربری بنای تاریخی است و دیگری موقعیت بنا در ارتباط با عناصر
پیرامونی آن در شهر. موقعیت بنای تاریخی در بافت شهری در انتخاب کاربری بسیار مؤثر
است. هرچند که در عمل، تغییر کاربری بناهای تاریخی (به ویژه بناهای شاخص تاریخی)
صرفاً متأثر از این نیست و ساختارهای سیاسی و اقتصادی نقش عمدهای در این مهم بازی
میکنند. بنای شاخص تاریخی به عنوان کالبدی تثبیت شده و مستحکم در شهر ریشه دوانده
و میبایست به موقعیت آن در بافت شهری توجه شود. توجه به کالبد درونی بنا بخشی از
این فرآیند است و میبایست گفتمان پوستهی بیرونی بنا با شهر را نیز در نظر گرفت.
این که بنای تاریخی چگونه به ساختارهای ارتباطی شهر پیوند میخورد؟ حوزهی نفوذ به
آن چگونه در شهر مشخص میشود؟ چگونه این بنا با شهر دیالوگ برقرار میکند و
شهروندان را چگونه به خویش میخواند؟ هستی مقدّرانهی بنای تاریخی در شهر، حتی میتواند
امکاناتی را برای بازتعریف بافت شهری پیرامون آن ایجاد کند؛ تا آنجا که گاهی پلازاها و میادین شهری در جوار بناهای
شاخص تاریخی شکل میگیرند. در جهان معاصر حضور شکوهمندانهی بنای تاریخی در شهر
بهانهای میشود برای شکلگیری فضاهای باز شهری در پیرامون آن. از این نقطهنظر
کارونسرای مشیرالملک میتواند نقشی فراتر از یک ساختمان صرفاً تاریخی در شهر بازی کند
تا آنجا که حتی بافت پیرامونی خود را تحتالشعاع قرار دهد. قرارگیری کاروانسرای
مشیر در مرکز شهر و در مجاورت دو گره مهم شهری_میدان شهرداری و میدان امام_
با فاصلهای حدود ششصد متر از محور بازار، بسیار قابلتوجه است. این مسئله
پتانسیل لازم را برای بازتعریف ساختاری و رفتاریِ هستهی مرکزی شهر ایجاد میکند.
قطعاً مقصود نگارنده کاشتن چند مجسمه و احیاناً آبنمایی در وسط «میدان شهرداری» نیست.
بزک کردن پایانناپذیر فلکههای ترافیکی به زور مجسمه و آبنما درمان این درد نیست.
ساماندهی بافت هستهی مرکزی شهر، یک پروژهی شهری تمام عیار است که عزم راسخ همهی
دستگاههای مسئول در شهر و البته مشارکت شهروندان را طلب میکند. در مرکز شهر
برازجان این پتانسیل به علت وجود دو گره حیاتی_میدان شهرداری و میدان امام_ و
ارتباطش با عناصر شاخصی چون بازار و کاروانسرا وجود دارد. تحقق این امر پیش از هر
چیز مستلزم بازنگری جدی طرح تفصیلی شهر میباشد. عواملی چون ساماندهی نظام حرکتی
سواره و پیاده، ایجاد زیرساختهای حمل و نقل عمومی، تعریف یک میدان شهری به جای
فلکههای صرفاً ترافیکی، اولویتبخشی به حرکت پیادهها در مرکز شهر، ساماندهی و
بازتعریف فضاهای سبز و مبلمان شهری، بازسازی و مرمت جدارههای شهری، توجه به خط آسمان مرکز شهر و پیشنهاد کاربریهای فرهنگی، تجاری،
اداری و مسکونی جدید با توجه به نیاز شهر؛ میتواند روحی تازه در کالبد بیجان
هستهی مرکزی شهری تاریخی چون برازجان بدمد و آنرا به فضایی زنده و پویا برای
شهروندان مبدل کند. شاید خوانندهی این سطور این قلم را به خیالپردازی متهم کند،
که البته محق است. چنانکه اشاره رفت، یکی از چالشهای اساسی در امر توسعهی
بسیاری از شهرهای مملکت، کمبود بودجه است و البته در انتظار بودجههای دولتی نشستن
قطعا خیالپردازانهتر از رؤیاپردازیهای این قلم است! بر مدیران شهری است که با
همکاری متخصصین امر، پتانسیلهای تاریخی شهرها را واکاوند، آنها را به جامعه
بازشناسانند و احیایشان را به مسابقه بگذارند تا از آن همه، طرحی ناب بیرون کشند
و برای اجرای طرح مورد نظر، البته با تعریف مشوقهای معقولانه و مقبولانه در جذب
سرمایهگذار بکوشند. به زعم نگارنده آنچه مکمل
بودجه و شاید ارجح بر تأمین منابع مالی است، حضور نظارتی مستمر متخصصین و صاحبنظران
در سرتاسر این فرآیند است.
احمدرضا حکیمینژاد